روزمرگی

سلام 

یه روزی قرار بود من توی این وبلاگ حرفها و درد دلامو بنویسم اما این روزمرگی چنان منو مشغول کرده که وقتی برای اینکار نذاشته و حدود 1 سال و اندی هست که چیزی توی وب لاگم ننوشتم . نمی دونم بتونم بازم بیام اینجا و چیزی بنویسم ، اما خوب امشب فرصتی شد که بیام یه سر بزنم و یه کم حرف بزنم .  

- توی ماه رمضون شب 19 یه چیزی از خدا خواستم شاید باور نکنین اما به 1 روز نکشید و خدا حاجتمو داد خیلی خیلی غیر منتظره از اون شب تا حالا روزی هزار مرتبه می گم خدایاشکرت می دونستم سریع الحاجات هستی اما فکرشم نمی کردم به این سریعی بشه .  آخه شخصیت و حیثیتم زیر سوال رفته بود .

- توی محل کارم من تنها خانوم موسسه بودم . کل مجموعه 170 نفری هستن که من تنها خانوم بودم داشتم از تنهایی دق می کردم آخه نمی شد غیبت کرد  حدود 2 ماهی می شه که یه همکار خانوم اومده توی قسمت ما منم کلی خوشحال شدم کلی مشینیم غیبت آقایونو می کنیم آی کیف می کنیم .  

- دیگه فعلا همین . بعد از مدتها اومدن حرف زیادی برا گفتن نبود . دقیقا عینهو کسی که کلی وقته همدیگه رو ندیدن و فکر می کنن کلی حرف دارن بزنن اما وقتی به هم میرسن میبینن هیچ حرفی نیست .منم دقیقاهمینطور شدم . 

 موفق باشین

یا حق